، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

هفت سین یا برکت لردن یئددی سین

  به نام خدای بزرگ و مهربون جمعه 29 اسفند ماه سال 1393 "هفت سین یا برکت لردن یئددی سین "  در میان ترکان رسم بوده است که در اولین روز سال جدید هفت عدد از برکت های دنیا را جمع میکردند و به امید فراوانی آنها در سال آتی آنها را در سفره عید میچیدند. حال چون هفت برکت را درون سفره میگذاشتند آن را "برکتلردن یئددی سین"(هفت تا از برکت ها) مینامیدند. آنها عبارت بودند از: 1.یـــــــــئر برکتی (برکت زمین): قووورغا (گندم  یا عدس یا سمنو ) 2.آغاج برکتی (برکت درخت) : آلما یا ایگده (سیب یا سنجد ) 3. گؤی برکتی (برکت آسمان ) :قورآن یا آینا (قران یا آینه ) 4. گؤیرمک برکتی (برکت سرس...
29 اسفند 1393

سوراخ کردن گوش آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 27 اسفند ماه از سال 1393 سلام عزیز دل مامان وبابا میگویند آغاز نو شدن آغاز تازه شدن بهار است اما برای ما روز میلاد تو سر آغاز فصلی دگر از زندگیست روز میلاد تو برای من وبابا یه روز تکرار نشدنیست . دختر قشنگم امروز برديمت دکتر گوشاي كوچولوت رو سوراخ كرديم یه خورده هم سرماخوردگی داشتی و دماغت گرفته بود  اقای دکتر از من خواست که از اتاق برم بیرون به عزیز جون گفت راست تو بغلت نگهش دار و چونه ات رو بذار روسرش تكون نخوره تو اون لحظه چشماي قشنگت رو باز كردي و يه لبخند خوشكل زدي وميخواستي حرف بزني لبهات رو جمع ميكردي و اغ ميگفتي ما هم به تو ميخنديديم&nb...
28 اسفند 1393

روز دهم نازنین ترین دخترمون

  به نام خدای بزرگ و مهربون   15 اسفند ماه سال 1393 سلااااااااااام  فرشته كوچولوي آسموني من سلاااااااااام  به روي ماه دختر قشنگم سلااااااااااام  آتاناز خوشگل مامان بالاخره انتظارم به سر رسيد و باقدمهاي كوچكت اومدي پيشمون الان كه اين مطلب رو ميذارم 10روز از تولدت ميگذره عزيزدلم  كه نور چشم مامان و بابا ساعت 10:09دقيقه صبح سه شنبه 5 اسفند 1393با عمل سزارين به دنيا اومد . آتاناز عزيزم نميدوني چه احساس قشنگي داشتم وقتي گذاشته بودنت بين يه پارچه سبز آوردنت پيشم اون صورت ماهت براي هميشه قشنگترين تصوير ذهنم شد صورت سفيدت كه مثل ماه زيبا و موهاي نازت كه مثل شب سياه بود دور صورت...
28 اسفند 1393

روزی که نافت افتاد

  به نام خدای بزرگ و مهربون   چهارشنبه 13 اسفند ماه از سال 1393 سلام به روی ماه فندق کوچولوی خودم     انشالله روزي اين نوشته ها رو بخوني كه باعث افتخار من و بابایی باشی . عزیزکم عید ما امسال یه چند هفته ای زودتر شروع شد به خاطر ورود دخمل کوچولومون تمام کارهای عیدمونو تو بهمن ماه انجام دادیم و دخمل کوچولومون 5 اسفند ماه به دنیا اومد... روزهای انتظار ما به آخر رسید و گویا با یه چشم به هم زدنی همه ی اون لحظه های سرشار از شوق و گاهی استرس تمام شدند.. میخوام خاطره ی روزی رو برات بنویسم که بهترین روز زندگی من و بابایی شد... روزی که خدا با همه ی مهربونیهاش یکی از فرشته هاش رو به امانت به ما بخشید... ب...
28 اسفند 1393

روز به دنیا اومدن دختر نازم

  به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 5 اسفند ماه از سال 1393 سلام دخترکم    همزمان با ولادت حضرت زینب و روز پرستار فرشته ما زمینی شد . ببخشید دیر برات مطلب گذاشتم . خیلی درگیر بودم ولی با این حال دلم نیومد خاطره روز به دنیا اومدنت رو ننویسم.شب قبل از عمل خونه داییم اینا بودیم و خاله جونم اینا هم اومدن کلی گفتیم و خندیدیم با دختر خاله هام . بعد اینکه اونا رفتن خوابیدیم البته من که خوابم نبرد همش چشمم به ساعت بود و ساعتها و دقیقه ها نمی گذشتن . ساعت 1 و2و3و... و بالخره 4 شد و بیدار شدیم و کارامونو کردیم و عکس آخرم با شکم قلمبه راه افتادیم به سمت بیمارستان .  ساعت 4:30 رسیدیم و پذیرش ...
28 اسفند 1393

اخرین ملاقات

  به نام خدای بزرگ و مهربون دوشنبه 27 بهمن ماه از سال 1393 سلام نازنازی مامان حدود يک ساعت قبل با بابايي از سونو گرافي اومديم با عمه جون هانی رفته بودیم چون خیلی شلوغ بود عمه هم از مدرسه اومده بود و خسته بود نخواستم که معطل بشه به بابایی زنگ زدم که بیاد عمه جون و ببره خونه منم تا 1 ساعت تموم میشم و میام . خلاصه که آخرين ملاقات رو باهات داشتيم دخترم از يه طرف خوشحالم كه داري مياي و از يه طرف دلتنگ روزهاي با تو بودن ميشم دلتنگ اون حركات قشنگت كه كل شكمم رو ويبره ميبردي .خداروشكر كه مشكلي نداشتي وهمه چيز نورمال بود صداي قلب كوچولوت رو شنيدم واي فدات بشم وزنتم 3 کیلو و 100 گرم بود ووروجک مامان  خبرها زياده وما...
28 اسفند 1393

هفته دوم نه ماهگی

  به نام خدای بزرگ و مهربون شنبه 25 بهمن ماه از سال 1393 سلام به پاكترين معجزه خدا                                                    خوبی عزيز دل ماماني ؟             عزيزم الان 6 روزه كه وارد 9ماهگي شديم خدايا شكرت كه 8 ماه رو به سلامتی پشت سرگذاشتيم دختر عزيزم خدا ميدونه من و تو و بابا چه روزهاي تلخ وشيريني ر...
28 اسفند 1393

انتظار واسه نی نی

  به نام خدای بزرگ و مهربون سه شنبه 21 بهمن ماه از سال 1393 سلام دخمل کوچولوی نازنازی مامان و بابا   عزیزکم 8 ماه رو هم به سلامتی تموم کردیم و الان دو روزه که رفتیم توی هفته 36  36 هفته انتظار شیرین  یکی از بزرگترین آرزوهام سلامتی تو  و سالم و سلامت به دنیا اومدنته , این روزها فقط به همین فکر میکنم , به لحظه زایمانم و شنیدن صدای گریه تو و لحظه دیدن روی ماهت , و لحظه شنیدن خبر سلامتیت . این روزا همیشه این شعر و واست میخونم و دلم میخواد که بغلت کنم و تو گوشت این شعر و زمزمه کنم جیگر مامان یه دختر دارم شاه نداره صورت...
28 اسفند 1393

سیسمونی دختر گلم

  به نام خدای بزرگ و مهربون  چهارشنبه 15 بهمن ماه از سال 1393 سلام دلبند مامان. خوبی عزیزم؟ دیگه چیزی به اومدنت نمونده... ما همه بی صبرانه مشتاق دیدنت هستیم و با کلی شور و اشتیاق اتاقتو چیدیم... دست مادر جون و پدر جون درد نکنه که کلی زحمت سیسمونی رو کشیدن. عزیز دلم کیک پوشکیت رو هم با دنیا دنیا عشق مامان برات درست کرده... الهی سالم بیای بغلمون و از اتاقت خوشت بیاد... راستی این روزای آخری خیلی درگیر انتخاب یه اسم خوب برای توایم . اسمی که به دل بشینه .قشنگ باشه . یه برگه پر از اسمای قشنگ نوشتمو همش برای باباجون میخونم. ولی اینو میدونم تو اینقدر زیبایی که با زیباییهات به اسمتم زیبایی میبخشی .بابایی امروز...
28 اسفند 1393

اخرین روزهای دونفری من و بابایی

  به نام خدای بزرگ و مهربون شنبه 11 بهمن ماه از سال 1393 سلام خوشگل ماماني  چه خبر جات خيلي تنگ شده آره ؟! امروز با بابایی و عزیز جون رفته بودم دکتر واسه تاریخ زایمانم و روز کنترلم بود دکتر که معاینم کرد واسه 5 اسفند ماه وقت داد . عزيزم فقط سه هفته تا به آغوش كشيدنت مونده . اين آخرين روزهای2 نفري من وبابا است خداي مهربون تورو به ما داد وقراره خيلي زود به جمع 2نفره وعاشقونه ما اضافه بشي .  منو بابا خيلي بي قراريم حتي ثانيه ها هم دير ميگذرند . از خدا ميخوام فقط سالم باشي از يه طرف خيلي خوشحالم كه این روزا داره تموم میشه . از طرفي هم دلم براي تكون خوردن وشيطونيهات تو شكمم تنگ ميشه . واي فداي ...
28 اسفند 1393